روایتی از اردوی مشهد کانون میثاق – شهریور 85

آهنگ : عجب رسمیه رسم زمونه ...(لطفاَ خودتون با آهنگ بخونید!)
عجب رسمیه رسم زمونه،قصه برگ وبادخزونه،میرن آدما،ازاونافقط،خاطراتشون به جامی مونه
رفتیم به مشهد با کانون میثاق بستیم پیمانِ دوستی و وفاق
شاهِ خراسان ، برما نظر کرد بهر زیارت ، ما را خبر کرد
عجب رسمیه رسم زمونه،قصه برگ وبادخزونه،میرن آدما،ازاونافقط،خاطراتشون به جامی مونه
چند روزتواردو، گفتیم و دیدیم نا گفته ها را، از هم شنیدیم
قصه ی شبها، شیرین و باقی جامی گرفتیم،ازدست ساقی
عجب رسمیه رسم زمونه،قصه برگ وبادخزونه،میرن آدما،ازاونافقط،خاطراتشون به جامی مونه
روز ها و شبها، با عشق مولا رفتیم زیارت، خواندیم رضا را
کردیم دعا بر ، پدر و مادر طالب شدیم بر، ظهور یاور
عجب رسمیه رسم زمونه،قصه برگ وبادخزونه،میرن آدما، ازاونافقط،خاطراتشون به جامی مونه
مهدی، مرتضی، رضا، محمد سعید شد دلشاد، در شهر مشهد
ارض خراسان، باغ بهشته همراهمون بود ، چهار تا فرشته
عجب رسمیه رسم زمونه،قصه برگ وبادخزونه،میرن آدما،از اونافقط،خاطراتشون به جامی مونه
رفتیم سیاحت ، بند گلستون بازی ها کردیم، با لب خندون
ناصر و یاسر ، کردیم زیارت صرف ناهار بود،در پارک ملت
عجب رسمیه رسم زمونه،قصه برگ وبادخزونه،میرن آدما،از اونافقط،خاطراتشون به جامی مونه
روزها وشبها،ازپی هم رفت این عمرما بود،که با سفررفت
روز وداعِ یاران رسیده عبرت بگیر ای ، نور دو دیده
عجب رسمیه رسم زمونه،قصه برگ وبادخزونه،میرن آدما،از اونافقط،خاطراتشون به جا می مونه
ماه شعبانهِ ، ماه مناجات سال پیمبر، هنگام نجات
ای خالق حی، ای حی سرمد بر ما نظر کن با نام احمد
عجب رسمیه رسم زمونه،قصه برگ وبادخزونه،میرن آدما،از اونافقط،خاطراتشون به جامی مونه
شاعر : جناب آقای سعید محمدی
مشهد مقدس - شهریور 85