پدر امشب هم نخوابید
سرفه های بی امانش ......
دیگر نمیخواهم از دردش بگویم
ازخس خس سینه و پیچیدنهایش به خود
این بار میخواهم از عشقبازیش بگویم و....
امشب پدر باهر"الغوثی" که میگفت به اوج میرسید
و عرش را با پای زمینیش میپیمود
من دیده ام
من سوختن شمع و گشتن پروانه را دیده ام

وهرشب تنهابا مویه های پدر ازخواب ناز برخواسته ام
آری!من عاشقانه سخن گفتن را ازنجواهای شبانه ی پدر آموخته ام
آن هنگام که دردل شب تنها با محبوبش بر سجاده ای سبز خلوت میکند
آن هنگام که "بی دست" رو به آسمان فرج و عروج را ""باهم""میخواهد
نمیدانم آیا تونیز برای محبوبت خوانده ای؟؟
تورانمیدانم اما
پدر من هرشب باهمان صدای گرفته از درد
باهمان خس خس نفسهایش ازغم روزگاران و بی وفایی دوران
خوانده است و خوانده است
گاه حتی آسمان نیز از سوز دل پدر آرام میگرید
اما پدر هرگز گلایه نمیکند
هرگز از ویلچری که امروز پنچر است نمی نالد
هرگز از دستان بی انگشت و انگشتر نمیگوید
پدر مارا بی چشم می بیندو خدارا بی دست لمس می کندو باهمان ویلچر شکسته اش پله هارایکی یکی بالا میرود تا به خدا برسد
این است عشق و این است رسم عاشقی
همان رسمی که کم کم خاک فراموشی برچهره اش می نشیند
کاش قدرشناس "قدرها"باشیم
این شبهای قدر هم میگذرد وماهنوز اندرخم یک کوچه ایم...
کاش پدر مرا نیز باخود به اوج میبرد
الهی العفو

پ.ن۱:التماس دعا
پ.ن۲:خدایی تا مطلبی رو نخوندی نظر نده!!!
پ.ن۳:بیاین برای همه ی پدرها توی این شبای عزیزدعاکنیم