آی قصه قصه قصه.نون و پنیرو پسته
باباجون خوب ما چرا چشماشوبسته؟
چراصداش می کنیم نگامون نمیکنه؟
وقتی گریه می کنیم٬صدامون نمیکنه؟
چرادست باباجون روسینه افتاده بود؟
یاکه لبای باباچراترک خورده بود؟
چرامامان تو اتاق پنهونی گریه میکرد؟
یاکه عزیزجون چراپیرهن سیاه تن میکرد؟
تمام این چراهافقط یک جواب داره؛
بابای مهربونم دیگه دردی نداره
آره!بابای خوبم٬پرنده هارو دیده
بادیدن کفترابابای من پریده
بابارفته اون دنیا٬پیش همه اماما
پیش فرشته ها و کبوترحرمها
آی دونه دونه دونه٬قصه دیگه تمومه
حالادیگه مادرم نداره مرد خونه
اسم بابای خوبم حالاوردزبونه
بعدچندسال اسیری٬غصه و درد٬غریبی
بعدیه مدت سرفه٬تاول و درد سینه
بعدبی قراراریا٬صدای لالاییا
بعداین همه مدت٬باباازخونمون رفت
بابارفت و ماموندیم بایاداون قدیما
بایادسختیاونبودن داروها
بابارفت و ماموندیم بامردم بی وفا
بااشک چشم مامان٬باگریه های زهرا
حالاتابوت آوردن٬بابای مهربونوتوی تابوت گذاشتن
نمیدونم چرامن حس میکنم بابا هست
میون این آدما٬یه جا چشمش به ماهست
واسه همین دادزدم؛بابای من نمرده
عزیزچراتو میگی که گل من پژمرده؟!
بابای من شهیده٬شهید مرده نمیشه
آره!عزیزجون بدون تاوقتی که من هستم
بچه شهیداهستن
شهیدهمیشه زندست
ایران بازم پایندست